کیان عزیزمکیان عزیزم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

برای کیانم ، هدیه ی ناب خدا

عشقم روزت مبارک :)

  کیانم ،  نفسم ، روزت مبارک بیا با هم با این پست به همه نفسای کوچولوی نی نی وبلاگ و دوستای وبلاگیمون تبریک بگیم : جوجوها روزتون مبارک   ...
16 مهر 1392

مهمونی خونه خاله نسرین

کیانم، چند هفته پیش مهمونی رفتیم خونه خاله نسرین ، صدرای خاله نسرین حسابی برگ و جیگر شده ؟،  صدرا نگو بلا بگو !!! قلدری شده برای خودش!!! خاله سپیده و آرتین جوجو هم بودند ، واااااااااای آرتین خیلی ماهه و گوگولیه ؛ خیلی بهمون خوش گذشت ، دست خاله نسرین درد نکنه ، موقع عکس انداختن هم موفق نشدیم از شما سه تا وروجک یه عکس درست حسابی بندازیم ، دوربین ما هم شارژ نداشت و عکسایی که گذاشتم خاله نسرین تو وب صدرا گذاشته بود، قربونت برم من که تو این عکست انقدر ترسیده به نظر می رسی !!!! آرتین جون ، کیان جونم ، صدرا جون چرا گریه می کنی ؟!! آآآآقا صدرا به شما دو تا مظلوم اجازه دادند رو دوچرخه و صندلیش بشینین !!! خاله نسری...
11 مهر 1392

کیان بلدی بگی ....

عزیزم که داری یاد میگیری  حرف بزنی ... مامان بابا داداش ( به پسرخاله ات می گی ) اینا = الناز امی= امید ( عمو امید منظورته) عمو = راننده آژانس ، عمو امید ، عمو محمد ، سوپر مارکتی ، گاهی اوقات هم بابات آپ = آب باشه= هر وقت می گم به او دست نزنی ، اونجا نری ، اینکارو نکنی ، مراقب خوت باش ، به عشوه می گی باشه بلدی عمو زنجیر بافو بخونی البته ما می خونیم شما می گی بِیه یعنی بله ولی جواب مثبتت شده نه ، وقتی تشنته می گم آب می خوای می گی نه ، آب می خوری و سیر شدی می گم سیر شدی می گی نه ، می گم میای بغل مامان می گی نه ولی میای بغلم ... از صدای حیونا: گارگار یعنی غار غار کلاغه بع بع هاپ هاپ هر وقت هم ازت می پرسیم پیشی ...
7 مهر 1392

مسافرت با تو خیلی خوش می گذره

سلام مامانی ، تو پست قبلی از همه بابت تاخیری که داشتیم عذرخواهی کردم و اینجا از تو عذزخواهی می کنم که خیلی وقته به دفتر خاطراتت سر نزده بودم ... بعد از ماه رمضان با مامان جون اینا رفتیم مسافرت ... خیلی خوش گذشت . از تهران رفتیم میانه ، البته اونجا وقت چند ساعتی اقامت داشتیم برای اینکه می خواستم بریم سرخاک بابای آقا جون . بابایی خیلی خسته بود و باید یکمی می خوابید چون تمام شب رانندگی کرده بود برای همین بین راه ( میانه - تبریز ) جایی نگه داشتیم و تو یه آلاچیق استراحت کردیم . البته همه خوابیدن به غیر از من و تو نه اینکه خسته نبودیم برای اینکه جنابعالی از شیطنت یه جا بند نمی شدی تو الاچیق از درو ویوار بالا می رفتی ... ب تب...
7 مهر 1392

چه عجب از این ورا !!!!!

چه عجب از این ورا مامان سارا ؟!!!! کجایی ساااااااااااااااااااااااارا ؟ چرا دیگه آپ نمی کنی ؟!!!!!!!!!! هر وقت خبری ازت نیست فکر می کنیم اتفاق بدی افتاده خدای نکرده !!! .... اینا کامنت هایی که این چند وقته گرفتم به همین اندازه شرمنده ام .... ممنونم از احوال پرسی هاتون ، ممنونم که نگرانم بودید .... شکر خدای مهربون همه چیز خوبه ... من و کیان و باباش و همه خوبیم... می بوسمتون نه نه نرفتم ، خیالتون راحت، تو یه پست جدید می خوام براتون بنویسم ...
7 مهر 1392
1